گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

اخه این انصافانست؟

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

دیروز خواستگار اومده بود. 

تمام مدتی که نشسته بودم جلوشون داشتم به ترتیبِ کارهایی که بعد از رفتنشون قرار هست انجام بدم فکر میکردم. اول رژ لبم رو پاک میکنم. دو تا کیوی میخورم. لباس هام رو بیرون میارم و میشینم دور داده‌های پروژه‌ام.

و همین طور هم شد. 

به قول رادیوچهرازی : اخه این انصافانست؟

ادم باید وقتی براش خواستگار میاد قلبش تالاپ تولوپ بزنه... کلی استرس داشته باشه...دقیقه‌ای هزاااار بار جلوی اینه خودشو چک کنه یه وقت کم و کسری نداشته باشه...

چرا ما مثل بقیه نیستیم؟ چرا وقتی خواستگار میاد دگرگون نمیشیم؟ 

چرا بعدش منتظر نیستیم؟ کشیک وانمیستیم ببینیم کی دوباره مادرخواهرش تماس حاصل میکنن؟

میدونی ...

اینا که خواستگاری نیست.

اینا یه مشت رفت و امد هست. اسمشو گذاشتن خاستگاری.

از خواستگارهایی که ادم قبلش اصلا نمیدونه دوماد کیه, وجدانا من را چه حاصل؟

اخه این انصافانست؟ که پاییز باشه...بعد تو دلت نذر کنی الهی اینا نَپَسَندن من پنج تومن میندازم امامزاده؟

 

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۳
مسافر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی