گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

ادامه ی پست قبل اصلا خوب نبود.

برگشتم خوابگاه و دیدم بچه ها توی محوطه دارن شعار میدن.

وقت ورود به محوطه هم، هیچ وقت کارت دانشجویی چک نمیکردن که اینبار کردن. 

بهشون join شدم. و اینقدر شعار دادیم که با گلو درد خوابیدم. 

با گلودرد و اضطراب و استرس.

مانتویی که تنم بود رو رسما نمیتونم دیگه توی این شهر بپوشم. 

دیشب وقتی میخواستم بخوابم، هیچ اثری از اون حسای خوبی که دیروز بعد از ظهر، نزدیکای غروب داشتم، نبود. پر بودم از ترس، دلهره و گیجی... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۰۱
مسافر

اومدم کتابخونه مهندسی دو.

کافی شاپ کتابخونه.

احساس خوشبختی میکنم.

هوا بارونی شده.

فکر کن.

روز اخر شهریور باشه و پاییز و تابستون همدیگه رو بغل کرده باشن و تو توی خیابون باشی و از شدت خوب بودن هوا دلت نیاد برگردی خوابگاه.

بپیچی کتابخونه

ببینی عه

کافه شون راه افتاده که...

یه لاته سفارش دادم و نشستم به نوشیدن و گوش کردن به یه موزیک ملایم و دلنشین. 

تنهام.

احساس خوشبختی میکنم.

احساس خوشبختی میکنم.

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۰۰
مسافر

 

شما قهوه نیستید ،که با تلخی‌تون حال کنن!

 

 

 

+این جمله رو در لینکدین دیدم. خوشم اومد.

راجع به محیط کار گفته بود.

به نظرم میشه به محیط های دیگه هم تعمیمش داد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۰۸
مسافر