گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

نخونید این جا رو. فقط خودم میفهمم.

 

۲۵ مهر ۱۴۰۱:

- نگفتن تاریخ دفاع اصلیشون وقتی nبار ازشون خواستی بهت بگن

-پیچوندن تو وقتی خودشون رو توی کدزنی قوی تر دیدن... مهمون دارم... فلان شده...دم خر دراز شده.

-وقتی از استاد راهنما کلید ازمایشگاه رو خواستیم، برگشت گفت بعد از دفاع از پروپوزال!!! :\

-کم محلی های کارشناسی بخش 

- من نفر یک رشته ام هستم. نفر ده که نیستم!!!

-بوی گلای یاس توی راه رفت به دانشکده و خونه ی اجی 

- کافه گراف/ لاته و موکا

- حس خوب سر کلاس بودن / سر کلاس نشستن/ با بچه ها بودن و حرف زدن و سلف رفتن

۱۵ اذر ۱۴۰۱

-بعضی از روزها هم مزه ی عشق میده. مامانت بدون دردسر میلیون میلیون پول میریزه به حسابت. 

هوا بارونی هست . اونم چه بارونی. درختها و خیابونا پاییزی هست و هوا عشق داره توش. اونم چه عشقی...

استادت به پروپوزالت اکی داده چه اکی دادنی. هم اتاقیت رفته خونشون و تو تنها هستی و هر کاری دلت بخواد میکنی تو اتاق...

هوا بدجوری پاییزی هست. بدجوری 

۱۶ دی ۱۴۰۱:

- وقتی برای طرف کم و زیادی نداره که داده های سینک شده اش رو بفرسته برات یا نه... ولی نمیفرسته

و در پاسخ به تمام رفتارهای تو که بوی خواستن داده های سینک شده رو میده، میگه: توی استک اور فلو اکانت دارید؟ اگر همین الان بپرسید تا شب جوابتون رو میدن.

۲ اسفند ۱۴۰۱:

- اون لحظه ای که استاد راهنما تو رو برای گریدری درسش تایید نمیکنه. و تو واقعا احساس بی سواد بودن، ضعیف بودن و چیپ لول بودن میکنی. 

- اون دفعاتی که با استاد راهنما میخوای حرف بزنی، ولی اصلا وانمیسته. به حرکت خودش ادامه میده و تو باید دنبالش بدوی انگار.

- اون لحظه ای که برای بار هزارم معدل کوفتی تف میشه توی صورتت و به خودت میگی من اینجا چی کار میکنم؟

- اون لحظه ای که خودت به رویاهات میخندی. به اونج جاهایی که خیال پردازی کردی بری. خیال پردازی کردی کار کنی. خنده ات میگیره که خودت رو پیش دکتر ح. الف تصور کردی. به خودت میگی احمق اون از ادم هایی مثل تو بی زار هست. و عمرا بخواد با تو باشه. 

۲۲ اسفند ۱۴۰۱:

- اون وقت هایی که ارزو میکنی کاش یه خونه از خودت داشتی که خراب نبودی سر فلانی. 

- کاش اون دختر کذایی وجود نداشت تا اینقدر محیط خوابگاه برات ناامنی ایجاد نمیکرد.

- اون موقعی که متوجه میشی استاد راهنمات اصلا به دیگران یه احترام دیگه ای میزاره. و اصلا انگار احترام تو رو نداره. 

-  اون موقعی که استاد راهنمات جواب ایمیلت رو نمیده. 

- اون موقعی که حالت از زندگی کردن تو یه همچین مملکت بی نظمی بهم میخوره. 

- اون موقعی که روزی چند بار احساس بی پناه بودن و احساس بی کس بودن کردی. 

۲۱ اسفند ۱۴۰۱:

- جلسه ی دفاع از پروپوزال هست. یعنی امروز عصر خوش حالم یا ناراحت؟

۲۲ فروردینن ۱۴۰۲:

- به حدی استاد راهنما جواب نمیده و از خودش گشاد بازی در میاره که دیگه داره حالم بهم میخوره. nبار توی ذهنم انصراف دادم. بعید هم نیست انصراف بدم. میمونم. از مزایا ی دانشگاه در این شش ماه استفاده میکنم و بعدش هم غیبم میزنه. مثل اینایی که میرن و دیگه پیداشون نمیشه. کار داشته باشم درس میخوام چی کار؟ یعنی تو نگاه کن من به چه نقطه ای رسیدم.

 

۲۹ خرداد ۱۴۰۲:

- اون روزی که هماهنگ میکنی سر راه طرف باشی، که اگر میخواد تو رو ببینه و حرکتی بزنه ، تو رو ببینه و حرکتی بزنه. 

بمونه به یادگار از روزای لنگ در هوا بودن ... روزایی که یا بعدش هیچ اتفاقی نمی افته یا...