گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

۸ مطلب با موضوع «رویای این روزا» ثبت شده است

یکی از آروزهای فعلیم (فانتزی فعلیم) این هست که وقتی شامم رو خوردم و روتین دهان و دندان و پوستم رو انجام دادم، وقتی ساعت داره کم کم ۲۲:۱۵ رو نشون میده، بزنم بیرون. شهر رو با ماشین خودم زیر پا بزارم. 

اون موقع، هر وقت که خسته شدم  برگردم خونه و بخوابم. 

 

+شاید خیلی چیز بدیهی به نظر برسه. برای خیلی ها ارزو نباشه. 

ولی خوب بنده الان نه ماشینش رو دارم و نه اینکه میتونم ۲۲:۱۵ بزنم بیرون. چون ۲۱:۳۰ اخرین تایم ورود به خوابگاه هست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۹
مسافر

ساعت پنج صبح است. بیدار شده ام. کافی میکس در دست رفتم که در محوطه ی خوابگاه قدم بزنم. سرپرست شب اجازه خروج از ساختمان خوابگاه را نمیدهد. میگوید خروج ساعت شش به بعد است. 

به مستند آلبرتا فکر میکنم. به اینکه در یکی از این مستند ها، یکی از راوی ها میگفت در EPFL مرز مشخصی بین شهر و دانشگاه نیست. برای ورود به دانشگاه نیازی به مجوز نیست. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۲ ، ۰۵:۱۷
مسافر

نباید بزارم قاطی این روزمرگی ها،

وسط این رفاه نسبی که دارم،

یادم بره که چقدر اینجا، جایی برای زندگی نیست.

پیاده روی های پاییزیم، بوک لند رفتنا

نباید این درد عمیق رو کم رنگ کنه...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۱ ، ۲۲:۴۴
مسافر