گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

پدر و مادر خوب هستن و جزء نعمت های الهی .

در این شکی نیست.

ولی یه چیزی هست!

به قول یه بنده خدایی ٬رابطه ی ما با خانواده٬ مثل رابطه ی کره ی زمین با خورشید هست!

زیاد دور شی یخ میزنی٫زیاد نزدیک باشی میسوزی!!!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۹:۴۴
مسافر

قبلا اینجا بهتون گفته بودم که ارشد قبول شدم. دانشگاه مذکور نحوه ی ثبت نام و مدارک مورد نیاز(برای ثبت نام استعداد درخشان) رو هنوز روی سایتش اعلام نکرده. کارشناس مربوطه هم تلفنش رو جواب نمیده. دیگه اجبارا دیروز به تحصیلات تکمیلیشون ایمیل زدم و امیدوارم جوابم رو بده. که هنوز نداده. مساله اینجاست که ثبت نام ما با بچه هایی که از طریق کنکور ارشد میان هم زمان هست و نتیجه های نهایی اونها صد در صد تا هفته ی اینده میاد. و هفته ی اینده زمانی هست که تمام دانشگاه ها رو به خاطر کرونا تعطیل اعلام کردن و قاعدتا من نمیتونم برم و مدارک فارغ التحصیلی و فلان فرم و .... از دانشگاه کارشناسیم بگیرم. در نتیجه مدارک ارشد من ناقص میمونه. و نمیدونم در این شرایط چه بلایی سر ثبت نام من و شروع کلاس های من میاد. 

از یه طرف میگم خوب وقتی تا الان مدارک رو اعلام نکردن خوب بیخیال که نیستن لابد یه سری تمهیدات اندیشیدن دیگه!!!بعد میگم نه بابا... تو باید به فکر کار خودت باشی. به اون موقعی فکر کن که کسی تلفنت رو جواب نمیده و فقط یه لینک گذاشتن گفتن وارد این لینک شوید و ثبت نام کنید. 

بعضی اوقات شک میکنم که من یه ادم پیگیر و عاقل هستم و یا ادمی هستم که زیادی حرص میخوردم و عجله دارم!  از طرفی یکی دیگه از ترسهام هم درسهای ارشد هست. گاهی میترسم و احساسات منفی بهم هجوم میارن. که مبادا مهارت هام کافی نباشن...مبادا کم بیارم. با این مجازی شدن ادم به سال بالایی ها هم دسترسی نداره که بخواد ازشون کمکی بگیره. 

خلاصه این روزها رو در حالی سپری میکنم که اخر شب ها تمایل شدیدی به تایپ کردن٬ قهوه نوشیدن ٬ قدم زدن و پیاده روی های پاییزی دارم ولی به خاطر کرونا به حیاط خونه برای قدم زدن بسنده میکنم. قهوه نمیخورم چون اخر شب قطعا خواب رو که بدنم احتیاج داره از من میگیره.فقط یک تایپ کردن برام میمونه.

و البته اخر شب ها با این عذاب وجدان که چرا به برنامه هام نرسیدم سر به بالشت میزارم و کارهای فردا رو مرور میکنم. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۹
مسافر

امروز رفتم بیرون و کلی کار که مدام عقبشون مینداختم رو انجام دادم اومدم خونه. 

به قول یه بنده خدایی وقتی کارهایی داریم که  حتما همین الان  واجب نیست که انجام بشن ولی بلاخره باید انجام بشن بهتر هست که هر چه زودتر بهشون سر و سامان بدیم. چون مغز ما جوری هست که برای نگه داری منظم داده ساخته نشده بلکه برای پردازش داده هست. اینجوری هست که یهو یه موقعی که نباید (مثلا اخر شب که بهتر هست با ارامش بگیری بخوابی) مغزت بهت یاداوری میکنه که عه فلان لباس رو ندادی بیرون برات درس کنن. فلان آمپول رو که دکتر گفته بود بزنی نرفتی بزنی... توی فلان سامانه که باید اطلاعاتت رو ثبت میکردی نکردی.

و لذا در یک اقدام انتحاری با پدر جان ده و نیم رفتم بیرون و کارهام رو  تا دوازده سر و سامان دادم. (گرچه دو تا مورد باقی موند که بعدا باید انجام بدم) و برگشتم. و دیگه لازم نیست هی اون موارد رو هر روز توی سر رسیدم یادداشت کنم و بندازم واسه روز بعد.

یه همچین دختری ام :)

امروز اخر شب توی حیاط خونه ی پدری قدم زدم و فکر کردم و فکر کردم. به اینکه چقدر تغییر درداور هست. همین که ادم بخواد خونه اش رو عوض کنه و یا ماشینش رو همین هم یه جور درد هست و باید برای داشتن یه زندگی بهتر این درد رو پذیرفت.. دیوارهای اجری خونه ی پدری رو دوست داشتم ولی مادر تصمیم گرفت سرامیک کنه. اون درخت پرتقال هم که عاشقش بودم حین درست کردن دیوارهای سرامیکی قطعش کردن. ماشین رو میخوان عوض کنن و این درحالی هست که من کلی با این ماشینی که الان داریم خاطره دارم. 

جدا شدن از چیزهای قدیمی و دل سپردن به تغییر بخشی از وجودم رو همیشه اذیت کرده. دلم میخواست میرفتم و یه خونه زندگی جدید میداشتم ولی خونه ی پدری با تمام متعلقاتش همیشه هیمن طوری میموند... 

که البته این خودخواهی هست . چون به غیر من ادمهای دیگه ای توی این خونه عضو ثابت هستن و قرار نیست برن بیرون. یعنی پدر و مادرم. 

امروز توی حیاط قدم زدم . ستاره شمردم. نفس کشیدم. دلم می خواست کرونا نبود و میشد رفت بیرون و قدم زد و شهر رو بزارم زیر پام...ولی نمیشه و به حیاط خونه ی پدری بسنده کردیم فعلا.
 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۸
مسافر