گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

اگر در رابطه با ادم های تکرارشونده‌ی زندگیمون مشکلی داریم، برای اون مشکل تدبیری بیاندیشیم. یه مشکل، یه ناراحتی، همیشه یه مشکل و ناراحتی باقی میمونه، مگر اینکه بری سمتش و براش کاری بکنی. جریان عادی زندگی، خود به خود تدبیری برای مشکلات ما نمی‌اندیشه. با گذر زمان نه تنها مشکل حل نمیشه و آسون تر نمیشه بلکه ما بر اثر اون مشکل فرسوده تر از قبل میشیم. اگر از رفتاری، اتفاقی، اخلاقی ناراحت هستیم، بشینیم و بارش فکری کنیم. حل مساله کنیم و قال قضیه رو بکنیم. نزاریم کار برسه به جایی که بخوایم تو صورت کسی منفجر شیم صرفا به خاطر نابلدی هامون. 

 

+باغ کوه مره‌سرخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۸
مسافر

آدم جنگجویی بودم. آدم جنگجویی بودم در گرفتن چیزی که حقم بود. ترسو نبودم. از دردسر نمیترسیدم. اگر هم میترسیدم، میترسیدم ولی حرفم را میزدم. اعتراضم را بیان و حقم را مطالبه میکردم. حرصی میشدم. از اینکه یکی بچه پررو بازی دربیاورد و برای چیزی که متعلق به همه هست، تکی تصمیم بگیرد عصبانی میشدم. مثلا در خانواده. مثلا در خوابگاه. حتی گاهی اوقات، اگر حق کس دیگری در حال ضایع شدن بود، سهم خودم را به مظلوم میدادم و بعد سهم مورد ظلم واقع شده ی او را به عنوان حق خودم بازمیستاندم. خودم را با ظالم، به اصطلاح در می‌انداختم.

زمان گذشت. زمان خیلی زیادی گذشت. چیزهای جدیدی یاد گرفتم. یاد گرفتم که آدم ها باید یاد بگیرند که خودشان، حق خودشان را بازبستانند. یاد گرفتم که همیشه اینطور نیست که به دردسرش بیارزد تا به خاطر کسی، به خاطر بلد نبودن‌های کسی، دیگران را با خودت بد کنی و منافع و جایگاه خودت را به خطر بیندازی.

زمان گذشت. زمان خیلی زیادی گذشت. یاد گرفتم حتی زمانی هم که یک چیزی حق خودت است، باز هم باید بالا و پایین کنی، ببینی ایا ارزش جنگیدن را دارد یا نه. چیزی که بعد از جنگیدن برایت باقی می‌مانَد، می ارزد به جنگیدن و آشوب شدن و به خطر انداختن آرامش یا نه.

زمان همچنان میگذرد. زمان خیلی زیادی باید بگذرد. زمان باید بگذرد تا من یاد بگیرم، بفهمم که با اینکه بعضی چیزها آنقدرها هم ارزش گفتن و جنگیدن ندارند، ولی باید گفت و جنگید. چرا که در نهایت به خودت می‌آیی و میبینی، به اسم ِ "ارزشش رو نداشت"، "به چه قیمتی"، "من ارامش رو انتخاب کردم" کوتاه امده ای و کوتاه امده ای و چیزی نگفته ای و چیزی نگفته ای و تصویر یک دخترک بساز را از خودت به نمایش گذاشته ای و حالا در چیزهایی هم که باید نظرت را بپرسند، دیگر نمیپرسند. و بدون تو و نظر تو خیلی از کارها دارد انجام میشود. اینجاست که برای بازپس گرفتن انچه واقعا از نظر تو، ارزشش را دارد، باید چندیدن برابر جنگ کنی. پوستت کنده خواهد شد. خونی و مالی میشوی. اعتراض کردن یادت رفته. شجاعت و جسارتت خشکیده. که از چاهی که آب نکشی، میخشکد. خشک شدنی به تلخی ِ بی شیر شدن سینه ی مادری که نوزادش، شیرمادر نمیخورد. از طرفی، یادت رفته که سلیقه ی شخصی ات چه بود.

که اگر چه چیزهایی میبود، تو این اتاق و کمد ظرف و اشپرخانه ی خوابگاه را، این رابطه ای که در آن هستی و هزاران چیز دیگر را بیشتر دوست میداشتی. درست است که حالا خیلی چیزها نیست و نمرده ای، ولی میشد حرف بزنی، بگویی و اوضاع، سلیقه ی تو بشود. مخصوصا که وقتی حق و سهم برابر داشتی. زمان باید بگذرد تا یاد بگیرم و بفهمم، خیلی وقت ها آدمیزاد باید بعضی از جنگ ها را بکند، تا چشم ها را بترساند. تا بفهماند که آهااااای من سلیقه و علایق خودم را دارم و میخواهم که اینها را اعمال کنم. در خوابگاه. در خانه. در محیط کار. در رابطه ام با مادرم. در رابطه ام با خواهرم. در رابطه ام با یار عاطفی‌ام. بعضی از جنگ ها را بکند تا به آدم های تکرارشونده ی زندگی این را بفهماند که من جنگ بلد هستم، که من بلد هستم سلیقه ی خودم را به کرسی بنشانم، که من وقتی سهمی دارم حواسم هست که سهمی دارم. به اصطلاح، "حالی‌ام است". نه تنها گاو نیستم، بلکه حواس جمع هم هستم. این جنگ ها را بکنی، انگار کن از جنگ‌های بزرگتر جلوگیری کرده ای. چشم ها ترسیده است. و حالا ادمیزادجماعت، تو را ندید نمیگیرد. فهمیده است که اهل حرف هستی و زبان داری. که هر کنشی را واکنشی‌ست. 

آری عزیز جان. زمان باید بگذر تا آن مرزهای باریک بین جنگیدن ها و نجنگیدن ها، ارزیدن ها و نیارزیدن ها مشخص شود برای تو. یاد بگیری آن ها را. جا بیفتد برای تو. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۰۵
مسافر