گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه استاد این ترم دارم. کلا قبل از اینکه باهاش درس بردارم از رزومه اش خوف کردم. ترسیدم قشنگ. کارشناسی رو شریف بوده و بقیه مقاطع رو مریلند و ام ای تی و هارواد ...با شرکت های غولی مثل گوگل هم همکاری داشته و اونجا کار میکرده. خلاصه بگم رزومه اش خیلی پر و پیمون بود... گفتم برندارم این درس رو بزارم ترم بعد با یه استاد راحت تر. معلوم نیست چی میخواد سرمون بیاره.

تمام شک و تردید ها و بالاپایین کردن ها به این نتیجه منتج شد که درس رو برداشتم با این اقا. جلسه ی اول رفتم سر کلاس. از رفتارش جا خوردم. به شدت خاکی بود. از اینها که کنارشون احساس ارزشمندی میکنی... خیلی راحت گفت : بچه ها من تا حالا با این محیط کار نکردم. بلد نیستم از کجا میشه کلاس رو رکورد کرد. حالا کجا سیو میشه؟ چطوری میکروفون هاتون رو روشن کنم؟ 

خاکی بود. ادم بود. شعور داشت. میدونی وقتی یه همچین ادمی با یه همچین روزمه ای میاد و این جمله ی "من بلد نیستم" رو میگه چقدر یه دانشجو میتونه از همین جمله چیز میز یاد بگیره؟ 

فرداش با یه استاد دیگه کلاس داشتم که بهترین دانشگاهی که در طول دوران تحصیلش در اون درس خونده دانشگاه شیراز بود. 

هم سن و سال استادی که توصیفش رو کردم هم هست. 

همین جلسه ی اول حرفی که بهمون نزد نبود. توهینی نبود که نکرد. قشنگ بهمون گفت بی سواد. به تک تک مون. کلاسش پر از استرس. پر از تنش. بترسی اصلا بخوای جواب بدی. اصلا نمیشد باهاش تعامل کرد.

حرف واسه گفتن زیاد هست. کوتاه رو سخن میکنیم !!!

درخت هر چی پربار تر افتاده تر

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۳۷
مسافر