گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «کوفتی نوشت» ثبت شده است

چقدر آدم های نابلد و ساده ترسناک هستن. 

حتی اگر خیلی مهربون و دلسوز و خیرخواه باشن. 

میدونی چرا؟

چون اغلب چیز بیشتری ندارن که بخوان ارائه بدن. نمیشه و نمیتونی اون ها رو مدیفای کنی. 

همینه دیگه. نه میتونی بحث کنی، نه میتونی بجنگی باهاشون... باید مثل یه ستون که جای نامناسبی از پذیرایی قرار گرفته، بپذیریش. نمیشه برش داشت. سقف روش سوار هست. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۸
مسافر

وقتی میخوای یه کاری رو شروع کنی، فراهم کردن امکانات فیزیکال و مادی قضیه یه بحثی هست، جنگیدن با مغز قدیمی، ترس ها، دیوارهای ذهنی و نشخوار های فکری اطرافیان هم یه ور دیگه. یعنی اینور دوم قضیه قشنگ به اندازه ی فشار مالی، به ادم فشار میاره. چقدر ادم باید سفت باشه. 

یعنی این روزهای زندگیم قشنگ جزء روزهای سخت حساب میشه. اینکه جون بکنی تمرکز و امیدت رو حفظ کنی وقتی بقیه دارن راجع به آینده ی تو نشخوار فکری میکنن!!! تازه باید یه جوری هم برخورد کنی که هم ناراحت نشن و دلخوری پیش نیاد (چون ادم های تکرار شونده ی زندگی ات هستن)، هم قانعشون کنی که نه بابا مساله ای نیست و اکی میشه و .... یعنی یه جوری باید مطمئنشون کنی و بچینی واسه شون، که خودت اینقدر به خودت مطمئن نیستی!!! چرا امن بودن بلد نیستیم ما ادم ها؟ چرا نمیفهمیم وقتی یه نفر درگیر یه فعالیت مهم هست نباید تمرکزش رو بگیریم؟ نباید دچار نشخوار فکری‌اش کنیم؟ چرا تیم نیستیم باهم؟ شاید هم اینطوری نگاه کردن به قضیه اشتباه هست. هر کسی خودش مسئول تمرکزش هست. خودمون باید از خودمون مراقبت کنیم. از تمرکزمون. از نور امیدمون. خودمون باید خودمون رو قبول داشته باشیم و به خودمون باور داشته باشیم. باور به خودمون رو توی ادم های اطراف جستجو نکنیم!

روزهای سختی هست. دوست دارم با لبخند بگذرونم ولی سخته. یعنی ماهی دیگه این روز کجام؟ چطوری ام؟ لبخندم؟ یا اشک؟ حس خوشبختی دارم یا بدبختی؟

۰۲ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۴
مسافر
  • کلکسیون چیزهایی که توی این مدت بهم فشار اورده:

 

اقای هم ازمایشگاهی: من یه روز واسه این وقت گذاشتم تو چطور چند ماهه داری روی این کار میکنی؟

استاد: اینجا بهتون خوش گذشته ها....سریعتر به ریزالت برسید.

مادر خانواده : !@#$%^&*

خواهر خانواده : تا نگاه کنی ۳۰ رو رد کردی. لعنتی اینجا ایرانه. ۳۰ رو که رد میکنی اصلا رنج خاستگار عوض میشه. ۵ تا چیز باهم جور نمیشه. سن مامان و بابا هم داره میره بالا.

برادر خانواده: با رفتارش میفهمونه که : من دارم زندگی خودم رو میکنم. حالا دو سه ماه هم خبری از تو نداشتم نداشتم. در ضمن موندتون رفته بالا !!!

پدر خانواده: nothing

هم اتاقی جدید: من یه اراکی هستم که خرناس کشان در شب میخوابم. ممکن هست حتی بعدا برات سوپرایز های جالب تری هم داشته باشم. 

اقای کیس ازدواجی: من ۲۲ بهمن به خاطر امر ره‌ببب ر میرم در حد ۲-۳ دقیقه شعار میدم برمیگردم. راجع به توحید مطالعه دارم. یه ادم اهل قناعت هستم که جوری قناعت میکنم که، وقتی با تو هستم ،در یک جایی مثل بالکافه ،دمنوش سفارش میدم !!! و به زووووور یه فرنچ تست بیکن میگیرم واسه هر دومون. یه شاخه گل هم دستم نیست وقتی میام ببینمت. 

خانم هم ازامایشگاهی: سوال مضخرف میپرسه: میرسی اسفند دفاع کنی؟ 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۲۲
مسافر