گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

کوفتی نوشت(۲)

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۲۵ ب.ظ

مگه میشه ادم از چیزی متنفر باشه ,بعد بتونه راجع به فوایدش فکر کنه؟

بهتره بگم مگه میشه ادم از کارهایی که یه نفر میکنه یا اثاری که یه چیزی داره متنفر باشه بعد بتونه به فوایدش و اینکه اره اگر این نبود فلان میشد بهمان میشد فکر کنه؟

با تمام وجودم از افتاب شهرم متنفرم... همیشه باعث کلافگی و سردردم شده. اصلا یکی از دلایلی که از شهر مادریم(شایدم پدری. کدومش رو میگن؟) بدم میاد همین اب و هواش هست. اخرین باری که ازش لذت بردم یادم نمیاد. الهی شکر که زمستونه... که البته توی همین زمستون هم بعضی از روزا ابن خورشید یه جوری میتابه ادم فکر میکنه پدرکشتگی داره با ادم... مثل امروز... 

تنها جایی از خونه رو که تونستم پیدا کنم که هوا به اندازه ی کافی جریان داشته باشه نور خورشید زیاد نباشه یه میزی باشه بتونم بشینم روش اشپرخونه هست. که البته اینم به خاطر این جوشکاری کنار خونه و رفت و امد nتا ماشین و موتور و ... خیلی پرفکت نیست. در واقع افتضاحه...

 

هشتگ: تا قبل از ساعت دوازده امشب باید دو تا گزارش‌کار تحویل بدم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۰
مسافر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی