گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

آخرین مطالب

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

تا ساعت سه اکی هست. درس میخونم و کارهام رو انجام میدم. همین که میشه نزدیک های چهار بنزینم تموم تموم شده. 

بعد از افطار هم که ادم به شکل عجیبی سنگین میشه... خوابت مییگیره اصلا. ساعت یهویی میشه ده و نیم .  خیلی به خودت فشار بیاری نمازت قضا نشه.... حالا چی کار کنیم ما؟ گیری کردیم به خدا.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۱۷
مسافر

وقتی درس رو از اول ترم جدی نگرفتی چون نمره اش قرار نیست توی معدلت حساب بشه و بخش به زور بهتون جبرانی داده...

وقتی استاد مربوطه نسبت به سطح بچه های کلاس توهم داره و سطح بالا درس میده و مثال های ابتکاری میزنه....

وقتی چهار روز دیگه میانترم هست و هیچ جزوه ای که نیست هیچ, کسی هم که نوشته حاضر به اشتراک گذاری نیست...

وقتی این استاد خیلی باحال , سرفصل ها رو بی نظم درس داده. حتی زیرفصل ها رو هم بی نظم درس داده و تو به سختی میتونی حتی بفهمی که این چه چیزهایی درس داده که بری بخونی...

میدونی همه ی اینها یعنی چی؟

یعنی هیجان... یعنی بی کَلِگی...

عین رانندگی کردن توی یه جاده ی مه الود. یه جاده ی باریک... که ۱۰ متر جلوترت رو نمیبینی...

یه طرفش دره‌ست.. طرف دیگه‌اش خطر ریزش کوه...

تازه خیلی هم بنزین نداری....(چون روزه ای)

همین قدر هیجان انگیر... همین قدر بی کله... همین قدر باحال...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۳۶
مسافر

امروز سر کلاس درس پرسیدم: استاد جبرانی داریم؟ و چون استاد یادش نبود و در اثر سوال پرسیدن من دو تا جبرانی رو فی‌الفور ست کرد دیگه فکر کنم براتون قابل حدس باشه که بعد از کلاس توی گروه درسی چه بلوایی به پا شد... 

در واقع اتفاقی که افتاد و مکالمه هایی که صورت گرفت میتونست خیلی بدتر باشه ولی خوب فکر میکنم خوب تونستم هندل کنم.

اولین کاری کردم این بود که پنهان نشدم. میتونستم انلاین باشم و پیام هاشون رو از بالا بخونم. کاری که یه سری توی دوره ی کارشناسی انجامش دادم و این پنهان شدنه خیلی بهم اسیب رسوند. خیلی زیاد. 

از اون تجربه قدیمی استفاده کردم و اینجا توی موقعیت جدید پنهان نشدم... منفعل نبودم. رفتم توی گروه و حرف زدم. و پیام هاشون رو رپلای زدم. این اولین کار خوبی بود که کردم. پاسخ صحیح دادن به جای سکوت کردن و پنهان شدن.(در گذشته تجربه ی تلخی داشتم. ۹-۱۰ نفر از بچه های ورودی هر چی از دهنشون در اومد به من گفتن و من فقط سکوت کردم-سر اینکه سوالات رو من طراحی کردم و خوب به گفته ی اونها سخت بود-. این سکوت به اندازه ی رفتار پرخاشگرانه رفتار ناصحیحی بود)

مورد دوم این بود که از تکنیک شوخی سازی استفاده کردم و این تکنیک جواب داد.

همیشه در اغلب مواقع توی هر جمع و گروهی سه چهار تا نُخُله هستن که وسط حرف جدی یه نفر مزه میپرونن... گاها پی پی میکنن وسط حرف طرف حتی... الان هم وسط حرف های جدی یکی از پسرهای کلاس که داست میتوپید به من یکی دو تاشون شوخی میکردن... از این شوخی ها وام گرفتم... حتی از یه ایکون خنده. از تمام بحث های کوچیک و واژه های غیرمرتبط درسی وام گرفتم... رپلای زدم و ایکون خنده گذاشتم ... شوخی کردم و به اون جملات و کلمات غیرمرتبط دامن زدم... جوری که کم کم اون بحث کلاس و جبرانی کم رنگ تر و کم رنگ تر شد. به موقعش اما جواب اون پسربچه ی پرخاشگر رو میدادم. مثلا یه جا برگشتم بهش گفتم جنگ دارید اقای فلانی؟ چه خبره؟ 

از بد بودن رابطه اش با یکی دو تا دیگه از بچه ها استفاده کردم...یعنی حواسم بود که پیام های اون ها رو رپلای کنم و ایکون خنده بزارم. یه جا حتی یک دو تاشون به اون پسربچه تیکه انداختن. ذره ذره از حجم اون حجمه ای که ممکن بود بزرگ و بزرگ تر بشه کم کردم. و ابهت حرف طرف رو خورد کردم. کم رنگ تر کردم. حتی یه جا خودش رفت زیر سوال. یکی از بچه ها به ایمیلی که به استاد زده بود اشاره کرد. 

با همین دو تا مورد یعنی اول پنهان نشدن و بعد هم شوخی سازی و درست جواب دادن الان حسم نسبت به خودم و محیطم خیلی مثبت تر هست. بار روانی برام ایجاد نشده. بار روانی که ممکن بود خیلی سنگین و بد باشه. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۲
مسافر