گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

بایگانی
آخرین مطالب

۶۶ مطلب با موضوع «تجربه نوشت» ثبت شده است

امروز سر کلاس درس پرسیدم: استاد جبرانی داریم؟ و چون استاد یادش نبود و در اثر سوال پرسیدن من دو تا جبرانی رو فی‌الفور ست کرد دیگه فکر کنم براتون قابل حدس باشه که بعد از کلاس توی گروه درسی چه بلوایی به پا شد... 

در واقع اتفاقی که افتاد و مکالمه هایی که صورت گرفت میتونست خیلی بدتر باشه ولی خوب فکر میکنم خوب تونستم هندل کنم.

اولین کاری کردم این بود که پنهان نشدم. میتونستم انلاین باشم و پیام هاشون رو از بالا بخونم. کاری که یه سری توی دوره ی کارشناسی انجامش دادم و این پنهان شدنه خیلی بهم اسیب رسوند. خیلی زیاد. 

از اون تجربه قدیمی استفاده کردم و اینجا توی موقعیت جدید پنهان نشدم... منفعل نبودم. رفتم توی گروه و حرف زدم. و پیام هاشون رو رپلای زدم. این اولین کار خوبی بود که کردم. پاسخ صحیح دادن به جای سکوت کردن و پنهان شدن.(در گذشته تجربه ی تلخی داشتم. ۹-۱۰ نفر از بچه های ورودی هر چی از دهنشون در اومد به من گفتن و من فقط سکوت کردم-سر اینکه سوالات رو من طراحی کردم و خوب به گفته ی اونها سخت بود-. این سکوت به اندازه ی رفتار پرخاشگرانه رفتار ناصحیحی بود)

مورد دوم این بود که از تکنیک شوخی سازی استفاده کردم و این تکنیک جواب داد.

همیشه در اغلب مواقع توی هر جمع و گروهی سه چهار تا نُخُله هستن که وسط حرف جدی یه نفر مزه میپرونن... گاها پی پی میکنن وسط حرف طرف حتی... الان هم وسط حرف های جدی یکی از پسرهای کلاس که داست میتوپید به من یکی دو تاشون شوخی میکردن... از این شوخی ها وام گرفتم... حتی از یه ایکون خنده. از تمام بحث های کوچیک و واژه های غیرمرتبط درسی وام گرفتم... رپلای زدم و ایکون خنده گذاشتم ... شوخی کردم و به اون جملات و کلمات غیرمرتبط دامن زدم... جوری که کم کم اون بحث کلاس و جبرانی کم رنگ تر و کم رنگ تر شد. به موقعش اما جواب اون پسربچه ی پرخاشگر رو میدادم. مثلا یه جا برگشتم بهش گفتم جنگ دارید اقای فلانی؟ چه خبره؟ 

از بد بودن رابطه اش با یکی دو تا دیگه از بچه ها استفاده کردم...یعنی حواسم بود که پیام های اون ها رو رپلای کنم و ایکون خنده بزارم. یه جا حتی یک دو تاشون به اون پسربچه تیکه انداختن. ذره ذره از حجم اون حجمه ای که ممکن بود بزرگ و بزرگ تر بشه کم کردم. و ابهت حرف طرف رو خورد کردم. کم رنگ تر کردم. حتی یه جا خودش رفت زیر سوال. یکی از بچه ها به ایمیلی که به استاد زده بود اشاره کرد. 

با همین دو تا مورد یعنی اول پنهان نشدن و بعد هم شوخی سازی و درست جواب دادن الان حسم نسبت به خودم و محیطم خیلی مثبت تر هست. بار روانی برام ایجاد نشده. بار روانی که ممکن بود خیلی سنگین و بد باشه. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۲
مسافر

اره. قیمت همه چیز زیاد شده. همه چیز گرون شده. وقتی میری بیرون قیمت یه ماگ رو که میپرسی احساس اصحاب کهف بودن بهت دست میده. ولی لطفا خواهشا این احساس تعجب رو برو با کسی شیر کن که صد در صد با تو همدل هست. لزومی نداره جلوی همه بگی وااااایییی یه ماگ شده ۱۵۰ هزااااار تومن و صادقانه از قیمتش با تمام قوا تعجب کنی!!!

بهینه ترین رفتار, صادقانه ترین  و واقعی ترین رفتار نیست.

خیلی وقتها لازم هست ادم جلوی خانواده اش هم یه کلاسی برای خودش بزاره و وانمود کنه که اره من ادم لارجی هستم.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۳۷
مسافر

سعی کن بدبینی و بد دلی و حساسیت که روی همسرت داری رو کنترل کنی. و باهاش منطقی برخورد کنی. احساست رو پایش و ریشه یابی کن تا بفهمی واقعا کاری کرده یا داری مثل دختر بچه ها لجبازی میکنی و تعصب بیجا نشون میدی.  نه اینکه صرفا بشینی و نشخوار ذهنی بکنی و بعد هم اون نشخوار ها باعث بروز یه سری رفتار بشه که هم ضایع بشی و هم رابطه با همسرت رو بد کنه و روز به روز چیزهای بیشتری ازت قایم کنه.

 

هشتگ: درس عبرت از زندگی دیگران

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۲
مسافر