متوجه شدم اگر خودمو ول کنم، ول میشم!
یعنی هر روز به غذا درست کردن، صرفا روتین و حموم و ظرف شستن و نظافت میره!
انگار باید روزی چند بار مرور کنم. که من کی ام. میخوام چی باشم.
ارزش ها و اهدافم چی بود. میخواستم چیا رو تو خودم تقویت کنم و به چیا برسم!
متوجه شدم اگر خودمو ول کنم، ول میشم!
یعنی هر روز به غذا درست کردن، صرفا روتین و حموم و ظرف شستن و نظافت میره!
انگار باید روزی چند بار مرور کنم. که من کی ام. میخوام چی باشم.
ارزش ها و اهدافم چی بود. میخواستم چیا رو تو خودم تقویت کنم و به چیا برسم!
یکی از آروزهای فعلیم (فانتزی فعلیم) این هست که وقتی شامم رو خوردم و روتین دهان و دندان و پوستم رو انجام دادم، وقتی ساعت داره کم کم ۲۲:۱۵ رو نشون میده، بزنم بیرون. شهر رو با ماشین خودم زیر پا بزارم.
اون موقع، هر وقت که خسته شدم برگردم خونه و بخوابم.
+شاید خیلی چیز بدیهی به نظر برسه. برای خیلی ها ارزو نباشه.
ولی خوب بنده الان نه ماشینش رو دارم و نه اینکه میتونم ۲۲:۱۵ بزنم بیرون. چون ۲۱:۳۰ اخرین تایم ورود به خوابگاه هست.
ساعت پنج صبح است. بیدار شده ام. کافی میکس در دست رفتم که در محوطه ی خوابگاه قدم بزنم. سرپرست شب اجازه خروج از ساختمان خوابگاه را نمیدهد. میگوید خروج ساعت شش به بعد است.
به مستند آلبرتا فکر میکنم. به اینکه در یکی از این مستند ها، یکی از راوی ها میگفت در EPFL مرز مشخصی بین شهر و دانشگاه نیست. برای ورود به دانشگاه نیازی به مجوز نیست. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!