گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

ساعت پنج صبح است. بیدار شده ام. کافی میکس در دست رفتم که در محوطه ی خوابگاه قدم بزنم. سرپرست شب اجازه خروج از ساختمان خوابگاه را نمیدهد. میگوید خروج ساعت شش به بعد است. 

به مستند آلبرتا فکر میکنم. به اینکه در یکی از این مستند ها، یکی از راوی ها میگفت در EPFL مرز مشخصی بین شهر و دانشگاه نیست. برای ورود به دانشگاه نیازی به مجوز نیست. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۳
مسافر

نظرات  (۲)

۲۳ خرداد ۰۲ ، ۰۷:۵۱ سور رئالیست

آهاه. آلبرتا

هیجان زده ای فقط :-))

۲۳ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۳۶ شاگرد خیاط

برگرفته از چند چیز خانه خراب کن

پاسخ:
اوهوم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی