ادامه ی پست قبل اصلا خوب نبود.
برگشتم خوابگاه و دیدم بچه ها توی محوطه دارن شعار میدن.
وقت ورود به محوطه هم، هیچ وقت کارت دانشجویی چک نمیکردن که اینبار کردن.
بهشون join شدم. و اینقدر شعار دادیم که با گلو درد خوابیدم.
با گلودرد و اضطراب و استرس.
مانتویی که تنم بود رو رسما نمیتونم دیگه توی این شهر بپوشم.
دیشب وقتی میخواستم بخوابم، هیچ اثری از اون حسای خوبی که دیروز بعد از ظهر، نزدیکای غروب داشتم، نبود. پر بودم از ترس، دلهره و گیجی...