گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

آخرین مطالب

۱۹ مطلب با موضوع «لمس روزهای سخت» ثبت شده است

داشتم به این فکر میکردم که نیام اینجا و غر نزنم. به فکر های توی سرم که نگاه کردم دیدم اینها بیشتر شبیه به واقعیت هستن، تا غر زدن! زندگی توی ایران هر روز سخت تر و سخت تر میشه. برای یه سرتیفیکت یهو ۳-۴ هفته درگیر هستی. این کاری هست که زیر ۱۰ ثانیه انجام میشه. یه کلیک. همین. پرداخت های انلاین هزار بار بهت گیر میدن. خود اکسل روی مک بهت گیر میده. میخوای پادکست گوش کنی باید بری نسخه ی پرمیومش رو بگیری. همون appهایی که قبلا اکی بودن دیگه الان نیستن. کست باکس دیروز به من گیر داده. حالم داره از خیلی چیزا بهم میخوره. همه چیز شده واسه نسخه ی پرمیموم ها. و نسخه های رایگان از یه جایی به بعد تو سه‌کنجی گیر میندازن ادم رو! پول چیزی رو هم داشته باشی، از چاله ی پول نداشتن، میفتی تو چاه سرچ کردن واسه اینکه اصل رو پیدا کنی. چون نسخه های تقلبی زیاد شدن. واسه یه کفش، واسه یه ضدآفتاب واسه خیلی چیزا میفتی به چه کنم، چه کنم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۳ ، ۰۸:۵۱
مسافر

یکی از عجیب ترین تجربه های زندگیم، که هیچ وقت تکراری نشده و ظاهرا قرار هم نیست تکراری بشه "پریود" هست! احساساتی که قبلش تجربه میکنم وحشتناک هست. تا الان تو زندگیم فکر کنم به هورمون هام پیروز نشدم. فکر کنم هیچ وقت. هیچ پیروزی یادم نمیاد. پر از احساس ناتوانی، حجالت و شرم بی دلیل و با دلیل، احساسات بد نسبت به خود و اطرافیان، یاداور شدن انواع و اقسام خاطرات تلخ و منفی، کنسل کردن موقعیت های کاری، شک به اینده و مسیر، شکننده شدن و .....

خیلی عرضه میخواد ادم خودش رو جمع کنه. خیلی. یه جنگ تمام عیار هست.

 

 +عاشق اهنگ "جاده های نرفته" ی اِبی هستم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۳ ، ۲۲:۵۸
مسافر

لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خودت هم ترسیدی، ولی باید دیگران رو آروم کنی و امیدوار نگه داری.

لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خانواده ات بابت شغل و اینده ات نگران هستن و تو باید امیدوار نگهشون داری که اره همه چیز خوب پیش خواهد رفت. همه چیز درست میشه. همه چیز اکی میشه. داری مهارت های جدید یاد میگیری در عین حال باید مسائل این مدلی رو هم هندل کنی.

عطر حجالت و شرم روی مکالمه ها پاشیده میشه. دوست نداری به ادم ها زنگ بزنی. و حتی باهاشون رفت و امد کنی. و حتی چند ساعت پیوسته ببینیشون. میترسی از سوال پرسیدن ها. 

شبیه به روزهایی که باید دفاع میکردی ولی نکرده بودی و هر کی از راه میرسید میپرسید حالا کی دفاع میکنی. دوست داشتی نامرئی شی. تنها راه حل نامرئی شدن هم، "نبودن" بود. آزمایشگاهی که هر روز میرفتی، اومده بود روزهایی که دو هفته، دو هفته نمیرفتی دیگه. به خاطر آدم ها و سوال هاشون. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۳ ، ۲۰:۳۵
مسافر