وقتی کنکوری بودم وبلاگ میخوندم. خودم وبلاگ نداشتم ولی وبلاگ بچه هایی که کنکوری بودن رو میخوندم.
هنوز هم گاهی میرم و به وبلاگ های خاک خوردشون سر میزنم. وبلاگ هایی که حتی همین الان هم با دیدنشون یه حس انگیزه ی توام با حسرت رو در من زنده میکنن... انگیزه برای جنگیدن بیشتر واسه بدست اوردن چیزهایی که میخوام. حسرت به خاطر فرصت های سوخته و از دست رفته. یکی از اون وبلاگ ها که اون موقع ها مطالبش رو میخوندم و یکی دو تا از پست هاش یادم مونده وبلاگی بود تحت عنوان "لمس روزهای سخت"...دختری بود که از تراز ۵۰۰۰ شروع کرد و در نهایت این ترازش رو به ۷۵۰۰ رسوند. یه سری توی یکی از پستهاش از این نوشته بود که ادمها فقط نتیجه رو میبینن که مثلا الان تراز ۷۵۰۰ دارم. دیگه نیمگن اگر اون روزها ۵ ساعت درس میخوندم در روز الان دارم میانگین روزانه بین ۱۲ تا ۱۴ ساعت درس میخونم. این حرف هاش توی ذهنم مونده.
من تگی برای یکی از موضوعاتم تحت عنوان وبلاگ اون دختر یعنی "لمس روزهای سخت" ایجاد کردم.
میخوام اینجا اون روزها و ساعت هایی که توی زندگیم بهم سخت گذشته رو یادداشت کنم. روزهایی که شرایط سختی از نظر روحی و یا هر شرایط دیگه ای تجربه کردم . که یادم بمونه. که وقتی دارم یه شرایط سخت جدید رو تجربه میکنم برگردم و به مسیری که تا الان طی کردم نگاه کنم و به خودم توی اینه نگاه کنم و بگم این تو بودی که با تمام نقص ها با تمام کم گذاشتن ها با تمام هر چه که بود بلاخره مسیر رو لنگان لنگان اومدی و طی کردی و بلاخره شد. این هم اکی میشه. یه طوری بگذرونش که به خودت افتخار کنی.