نامه هایی به تو (۲)
#نامه ای به امام عصر
سلام .
میخواستم ابتدای نامه بنویسم سلام اقای خوبی ها
ولی ترجیح دادم نامه ام بوی تقلید و بوی یکی بودن با بیقه ندهد.
عرض های زیادی هست.
مهم ترینش این هست که:
۱- دیگر ناامید شده ایم از تمام مکتب ها و حکومت ها … برگرد.
۲- تا بیشتر از این بازیچه ی دولت ها حکومت ها و حتی دل خودمان نشده ایم …. برگرد.
۳- وجودت دیگر یک “دوست داشتنی دست نیافتنی” نیست. شده است “نیاز حیاتی و ضروری” … برگرد.
۴- خسته ایم از این اختیار ها. ما را به جبر هم که شده سر به راه کن… برگرد.
۵- شده ایم نسلی که دیگر به همه چیز شک داریم. جلوی چشممان هواپیما را با موشک خودی زدند و هنوز که هنوز هست به شخصه نمیدانم مقصر کیست…. برگرد.
۶- خسته ایم از زندگی در گرگ و میش… برگرد.
۷- خسته ام از صبر…. برگرد.
۸- بیا و تکلیف را روشن کن. بیا دل ما را کن فیکون کن. بیا امر کن. بیا بگو تو امروز این کار را انجام بده فلانی ان کار را… برگرد.
۹- خسته ام از تمام فکر کردن ها. از تمام هدف ها و فلسفه بافی ها…. برگرد.
۱۰- چقدر در نماز های یومیه بگوییم الهی و ربی وستعملنی لما خلقتنی له. خدایا من را به ان کاری که من را به خاطرش افریدی مشغول کن…. برگرد.
۱۱- خسته ایم از بس هر کاری انجام دادیم شک کردیم که ایا مقصود این هست؟ نیست؟ … برگرد.
۱۲-خسته شده ام از تمام ندانستن ها. بلد نبودن ها. چرخیدن ها حول یک نقطه ها … از تمام اعتماد ها برباد رفته. از تمام باورهای فروریخته…برگرد
ختم کلام:
من از دنیا از ادمها از خودم میترسم … و به تو نیازمندم و نمیدانم چه کنم که هم کاری کرده باشم و هم بازیچه ی دست تفکراتی که از عمد در این روزها به خوردمان میدهند نشده باشم…. شما اما عصر هستی… بیا و برگرد
نه برای دل ما و احساس ما. برای جهان. برای حکومت. برای جنگیدن با هرانچه جزء بدی ست برگرد.