من میترسم
من؟
وقتی اسم ازدواج میاد بیشتر از اینکه از خود ازدواج بترسم
از خانوادم و خانوادش میترسم.
از چیزهایی که مربوط به من و اون نیست ولی نقش پررنگی توی رابطه ی من و اون بازی میکنن.
از بار روانی که قرار هست بهم تحمیل بشه میترسم.
میگن از هر چی بترسی سرت میاد!!!
از اینکه مجبور باشم و مجبور باشه و در واقع مجبور بشیم چیزهایی رو رعایت کنیم و cpu و ram برای چیزهایی بزاریم که دوست نداریم بزاریم و مجبورمون کردن میترسم.
من میترسم.
از دخالت ها.
از یکی از خواهرهام.
از محکوم شدنم.
از فضولی کردن ها.
من حاضر جواب نیستم. استینی برای قایم کردن جواب های نداشته ام ندارم.
این من وقتی روبه روی یه لشکر قرار بگیره فکر کنم حق داشته باشه بترسه.
خدایا مردی نصیب کن که مایه ی دلگرمی و ارامش باشه. هم درد من.
به تو پناه میبرم چون هیچ اپشن دیگه ای نیست. به تو پناه میبرم که تنها و بالاترین و قوی ترین پناهی. از شر خودم از شر دوستان و از شر دشمنان.
تامااام.
اون قسمت که گفتید به تو پناه میبرم چون هیچ آپشن دیگه ای نیست
همون قسمت
قشنگ بود واقعا