گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

یک دختر خیال‌ پردازِ رویاباف‌

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۰۰ ب.ظ

گاهی اوقات با خودم فکر میکنم، بیرون رفتن با من چه حاصلی دارد؟ چه کسی از بیرون رفتن با آدمی که سکوت را دوست دارد، لذت میبرد؟ چه کسی دوست دارد با آدمی بیرون برود که فقط دوست دارد پشت پنجره‌ی یک کافه‌ی دنج بنشیند، عبور و مرور آدم ها را تماشا کند و راجع به داستان زندگی هر کدام از این آدم ها خیال پردازی کند؟ به جمع‌‌های دختر و پسرهای جوان نگاه میکنم. به خنده‌های بلند‌شان. به حالت‌های سرخوشانه‌شان. به تعریف کردن‌هایشان برای یکدیگر. من؟ چند باری تلاش کرده‌ام اینطوری بودن را تجربه کنم. باهم بیرون رفتن. باهم فیلم دیدن. خندیدن های بلند بلند. هیچ چیز در من تازه نشد! بعد از ورود به جمع‌هایشان متوجه شدم چیزهایی که باعث خنده‌ی آن‌ها میشود، هیچ چیز در من ایجاد نمیکند. من آدم خنده‌های بلند بلند الکی نیستم. بعد از ورود به جمع‌هایشان متوجه شدم چقدر خندیدن‌هایشان الکی و بر سر هیچ و پوچ است. من؟ نه خنده‌ام میگیرد و نه دوست دارم ادای خنده را دراورم. من را بگذارید در غار تنهایی خودم. 

من عاشق قدم زدن‌های صبحگاهی و شبانه‌ام. عاشق بالا رفتن از جایی. عاشق تماشا کردن از یک ارتفاع بلند. عاشق بوی قهوه. از آدم های بی حوصله‌ی این روزها، نمیشود توقع زیر پا گذاشتن شهر را داشت. 

گاهی اوقات فکر میکنم چنین آدمی وجود ندارد. و من فقط یک دختر خیال‌ پردازِ رویاباف‌م!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۲۲
مسافر