لمس روزهای سخت (۶)
لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خودت هم ترسیدی، ولی باید دیگران رو آروم کنی و امیدوار نگه داری.
لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خانواده ات بابت شغل و اینده ات نگران هستن و تو باید امیدوار نگهشون داری که اره همه چیز خوب پیش خواهد رفت. همه چیز درست میشه. همه چیز اکی میشه. داری مهارت های جدید یاد میگیری در عین حال باید مسائل این مدلی رو هم هندل کنی.
عطر حجالت و شرم روی مکالمه ها پاشیده میشه. دوست نداری به ادم ها زنگ بزنی. و حتی باهاشون رفت و امد کنی. و حتی چند ساعت پیوسته ببینیشون. میترسی از سوال پرسیدن ها.
شبیه به روزهایی که باید دفاع میکردی ولی نکرده بودی و هر کی از راه میرسید میپرسید حالا کی دفاع میکنی. دوست داشتی نامرئی شی. تنها راه حل نامرئی شدن هم، "نبودن" بود. آزمایشگاهی که هر روز میرفتی، اومده بود روزهایی که دو هفته، دو هفته نمیرفتی دیگه. به خاطر آدم ها و سوال هاشون.