گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

بایگانی
آخرین مطالب

۶۶ مطلب با موضوع «تجربه نوشت» ثبت شده است

رابطه ی سمی انواع داره. 

یه نوعش این هست که طرف یه سری از خدمات رو به صورت اهسته و پیوسته در اختیار تو قرار نمیده. به اصطلاح "مودی" هست. روی مود خودش باشه از حالت عادی بیشتر خدمات ارائه میده. روی مود خودش نباشه از حالت نرمال خدمات کمتری رو ارائه میده.

یه مثال بزنم:

والدینی رو در نظر بگیرید که وقتی روی مود خودشون هستن برای بچه شون چند تا چند تا لباس میخرن. و اگر روی مود خودشون نباشن یهو یه دست لباس هم تهیه نمیکنن!

میدونی نتیجه چی میشه؟ بچه الگوریتم اینها رو متوجه میشه. وقتی اینها روی مود خودشون هستن، بچه نیاز هم که نداشته باشه، چند تا چند تا شلوار برمیداره. با یه دونه هم کارش راه میفته ها، ولی سه تا شلوار جین برمیداره. این پول هست که این وسط هرز میره. اون حس متعلق بودن به یه خانواده و باهم برای بعضی چیزها پس انداز کردن، باهم برای بعضی چیزها خرج کردن، برنامه ریزی کردن و خیلی چیزای خوب دیگه هرز میره.

بچه این حس رو داره که وقتی اینها روی مود خودشون هستن، اگر کمتر خرج کنه کسی بهش نمیگه افرین و اصلا کسی متوجه این شخصیت و اصالت و شعوری که داره خرج میکنه نیست. اینکه اون میتونسته بیشتر خرج کنه ولی نکرده چون نیازی نداشته، پارامتر تاثیرگذاری نیست. وزنی نداره. بی اهمیت هست. از طرفی وقتی خانواده روی مود خودش نیست، قرار نیست نیاز بچه به عنوان عضوی از خانواده درک بشه، در نتیجه پاسخی دریافت نمیکنه.

با ادمای اطرافمون اینطوری نباشیم. با مودی بودنمون باعث نشیم فرصت سوءاستفاده فراهم بشه. به ادم ها احساس بدِ "یکی نبودن" ، "با هم نبودن" و "یه تیم نبودن" ندیم.

+این ماجرا یه ور دیگه هم داره. ادم های اطرافمون رو که نمیتونیم تغییر بدیم. ولی خوب میتونیم قلق شون رو بفهمیم. مثل اون بچه، به جای جنگیدن، کار خودمون رو بکنیم!

+همه ی ادم ها روزهای خوب دارن، روزهای بد دارن. اگر این ادم خودمون هستیم سعی کنیم رفتارمون تو روزهای خوب و بد یه بازه ی منطقی داشته باشه. صفر و صد نباشیم. واسه ارائه ی خدمات یا هر چیزی. اگر این ادم، طرف مقابلمون هست، بین شعور و منافع خودمون با قلق و لِم اون، تعادل رو برقرار کنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۲۷
مسافر

وقتی یک چیزی رو میخوای، خیلی اوقات از در احترام وارد شدن خیلی کارساز تر از جنگیدن هست. 

زندگی مون تشکیل شده از یه سری ساعت و دقیقه و ثانیه. توی همین ثانیه هاست که داریم زندگی میکنیم. توی همین ثانیه هاست که یهویی یه چیزی میره رو اعصابت یا حساس میشی. 

مثلا مثل وقتهایی که با یه نفر یه جورایی هم سطح هستین و یا کوچکتر از تو هست. راننده پشت فرمون هست. میخواین سوار ماشین بشین. یه حس خاص از جنس حساس بودن و در عین حال معذب بودن وجود داره. به تجربه (و نه صد در صد و قطعی) فکر میکنم اگر طرفمون شعور داشته باشه، اگر از در احترام وارد بشی و تعارف کنی و خودت رو عقب بکشی (حداقل منتظر بایستی، به جای اینکه تند بری سمت صندلی جلو )، نهایتا اونی که جلو میشینه تویی. و یا حداقل به صورت بالغانه عقب نشستی و این شناخت رو به اطرافیان میدی که گیر مسائل اینچنینی نیستی. 

یا مثلا باز و یا بسته بودن پنجره وقتی دو نفر هستید و یه نفر سرمایی و دیگری گرمایی هست (برای هم نشینی های کوتاه مدت و نه زندگی کردن دائمی در خونه و یا خوابگاه).

 

+راجع به این تجربه مطمئن نیستم. 

نمیدونم در چند درصد از موقعیت ها صادق هست. منتها برای خودم ، در موقعیت های روزانه ی زندگی، در درصد فوق العاده بالایی از موقعیت ها صادق بوده. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۰۶
مسافر

وقتی نسبت به یک مساله ای شوق و ذوق داری، فکر نکن دیگران هم نسبت به اون موضوع عین هیجان تو رو هم از نظر جنس هم از نظر کمییت، دارن تجربه میکنن. مثلا داری با شوق و ذوق از مدل های جدیدی که برای خیاطی به ذهنت رسیده صحبت میکنی، و این در حالی هست که طرف ذهنش درگیر دعوایی هست که دقیقا وسطش هست! پس ای خودم، حین به اشتراک گذاری هیجان هات کمی هم موقعیت طرف مقابل رو در نظر بگیر.

 

+شاید مفاهیمی مثل خانواده، مثل یار، مثل دوست دقیقا در امثال همین موقعیت ها معنا پیدا کنه!

شوق و ذوق و یا ناراحتیش رو با شما به اشتراک میزاره! شمایی که اصلا موضع خاصی نسبت به اون موضوع نداری... ولی آدمی هستی که ناخوداگاه انتخاب کرده که "بشنوی‌ش". 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۴۸
مسافر