گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

بایگانی
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با موضوع «کوفتی نوشت» ثبت شده است

گاهی اوقات فکر میکنم به خاطر پریودی خیلی از رقابت هایی که بین ما و پسرها هست ناجوانمردانه تموم میشه و نتیجه گیری میشه. 

موقعی که ما مونث ها هفته ی قبل از پریودی رو داریم میگذرونیم...اوج روزهای ناامیدی مون هست... اوج روزهایی که به خودمون و توانایی هامون شک میکنیم.... دچار خودهیچ پنداری شدیدی هستیم... خیلی اسیپ پذیر هستیم و اعصاب خودمون رو هم به زور داریم. 

حالا شرایط روحیت این مدلی هست. توی کل بدنت احساس خیس بودن میکنی... از بدن خودت بدت میاد... اصلا fresh نیستی... باید بخونی برای ارائه... باید بخونی برای میانترم. باید تمرین تحویلی تحویل بدی... باید پیاده سازی و شبیه سازی انجام بدی اونم با نرم افزارهایی که از کار کردن و اشنا بودن تو باهاشون ۸ ساعت هم نمیگذره. باید گیر و گور اینا رو بتونی هی سرچ کنی هی برطرف کنی.

مرد ها چی؟ 

اونا چیزی مثل پریودی که ماهی یکبار با این شدت درگیرشون کنه دارن ؟ تا جایی که من میدونم ندارن!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۴
مسافر

مگه میشه ادم از چیزی متنفر باشه ,بعد بتونه راجع به فوایدش فکر کنه؟

بهتره بگم مگه میشه ادم از کارهایی که یه نفر میکنه یا اثاری که یه چیزی داره متنفر باشه بعد بتونه به فوایدش و اینکه اره اگر این نبود فلان میشد بهمان میشد فکر کنه؟

با تمام وجودم از افتاب شهرم متنفرم... همیشه باعث کلافگی و سردردم شده. اصلا یکی از دلایلی که از شهر مادریم(شایدم پدری. کدومش رو میگن؟) بدم میاد همین اب و هواش هست. اخرین باری که ازش لذت بردم یادم نمیاد. الهی شکر که زمستونه... که البته توی همین زمستون هم بعضی از روزا ابن خورشید یه جوری میتابه ادم فکر میکنه پدرکشتگی داره با ادم... مثل امروز... 

تنها جایی از خونه رو که تونستم پیدا کنم که هوا به اندازه ی کافی جریان داشته باشه نور خورشید زیاد نباشه یه میزی باشه بتونم بشینم روش اشپرخونه هست. که البته اینم به خاطر این جوشکاری کنار خونه و رفت و امد nتا ماشین و موتور و ... خیلی پرفکت نیست. در واقع افتضاحه...

 

هشتگ: تا قبل از ساعت دوازده امشب باید دو تا گزارش‌کار تحویل بدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۹ ، ۱۵:۲۵
مسافر

دیروز خواستگار اومده بود. 

تمام مدتی که نشسته بودم جلوشون داشتم به ترتیبِ کارهایی که بعد از رفتنشون قرار هست انجام بدم فکر میکردم. اول رژ لبم رو پاک میکنم. دو تا کیوی میخورم. لباس هام رو بیرون میارم و میشینم دور داده‌های پروژه‌ام.

و همین طور هم شد. 

به قول رادیوچهرازی : اخه این انصافانست؟

ادم باید وقتی براش خواستگار میاد قلبش تالاپ تولوپ بزنه... کلی استرس داشته باشه...دقیقه‌ای هزاااار بار جلوی اینه خودشو چک کنه یه وقت کم و کسری نداشته باشه...

چرا ما مثل بقیه نیستیم؟ چرا وقتی خواستگار میاد دگرگون نمیشیم؟ 

چرا بعدش منتظر نیستیم؟ کشیک وانمیستیم ببینیم کی دوباره مادرخواهرش تماس حاصل میکنن؟

میدونی ...

اینا که خواستگاری نیست.

اینا یه مشت رفت و امد هست. اسمشو گذاشتن خاستگاری.

از خواستگارهایی که ادم قبلش اصلا نمیدونه دوماد کیه, وجدانا من را چه حاصل؟

اخه این انصافانست؟ که پاییز باشه...بعد تو دلت نذر کنی الهی اینا نَپَسَندن من پنج تومن میندازم امامزاده؟

 

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۰۹:۵۱
مسافر