گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

وقتی به هم کلاسی های ارشدم نگاه میکنم 

واقعا از ته قلبم

در واقع از عمیق ترین جای وجودم 

به جمله ای که میگه:

"هر کی رو برق میگیره ما رو چراغ‌نفتی"

پی میبرم.

حسرت عمیقی هست وجدانا :)))

باید کشیده باشی بفهمی چی میگم:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۰
مسافر

خیلی وقتها اینقدری که ما توی ذهنمون با یکی صمیمی هستیم اون با ما صمیمی نیست.

برای همین هست که مثلا وقتی عروسی میکنه و دعوت نمیشی وقتی مهاجرت میکنه و بعد از چند ماه میفهمی... هر چقدر هم که بخوای بیخیال و با فرهنگ نشون بدی... بازم نمیشه.

هی سعی میکنی توجیه کنی. هی برای خودت توجیه میکنی. چون انتظار نداشتی و دلت نمیخواد باور کنی. نه اینکه چیز مهمی باشه ها... واقعا هم نیست. 

ولی خوب یه غم خاصی توش هست. یه ناراحت شدن...

هی سوال میاد توی ذهنت...

هوس میکنی شمارش رو حذف کنی حتی. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۱:۲۸
مسافر

قسم به اون روزی که به سال بالایی پیام میدی و ازش نمونه سوال درسی رو میخوای که این ترم داری و اون ترم پیش داشته...

و میگه به خدا ندارم و دلیل و برهان هم میاره که چرا نداره.

و تو پیش خودت میگی:

یعنی داره؟

یعنی نداره؟

یعنی داره و نمیده؟

بعید نیست داشته باشه و نده

یه هر حال ادما نون نیتشون رو میخورن.

یهوی یکی تو مغزت داد میزنه میگه:

شایدم اونی که الان داره نون نیتش رو میخوره

تویی

تو !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۰ ، ۲۰:۵۶
مسافر