گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

آخرین مطالب

امروز سر کلاس درس پرسیدم: استاد جبرانی داریم؟ و چون استاد یادش نبود و در اثر سوال پرسیدن من دو تا جبرانی رو فی‌الفور ست کرد دیگه فکر کنم براتون قابل حدس باشه که بعد از کلاس توی گروه درسی چه بلوایی به پا شد... 

در واقع اتفاقی که افتاد و مکالمه هایی که صورت گرفت میتونست خیلی بدتر باشه ولی خوب فکر میکنم خوب تونستم هندل کنم.

اولین کاری کردم این بود که پنهان نشدم. میتونستم انلاین باشم و پیام هاشون رو از بالا بخونم. کاری که یه سری توی دوره ی کارشناسی انجامش دادم و این پنهان شدنه خیلی بهم اسیب رسوند. خیلی زیاد. 

از اون تجربه قدیمی استفاده کردم و اینجا توی موقعیت جدید پنهان نشدم... منفعل نبودم. رفتم توی گروه و حرف زدم. و پیام هاشون رو رپلای زدم. این اولین کار خوبی بود که کردم. پاسخ صحیح دادن به جای سکوت کردن و پنهان شدن.(در گذشته تجربه ی تلخی داشتم. ۹-۱۰ نفر از بچه های ورودی هر چی از دهنشون در اومد به من گفتن و من فقط سکوت کردم-سر اینکه سوالات رو من طراحی کردم و خوب به گفته ی اونها سخت بود-. این سکوت به اندازه ی رفتار پرخاشگرانه رفتار ناصحیحی بود)

مورد دوم این بود که از تکنیک شوخی سازی استفاده کردم و این تکنیک جواب داد.

همیشه در اغلب مواقع توی هر جمع و گروهی سه چهار تا نُخُله هستن که وسط حرف جدی یه نفر مزه میپرونن... گاها پی پی میکنن وسط حرف طرف حتی... الان هم وسط حرف های جدی یکی از پسرهای کلاس که داست میتوپید به من یکی دو تاشون شوخی میکردن... از این شوخی ها وام گرفتم... حتی از یه ایکون خنده. از تمام بحث های کوچیک و واژه های غیرمرتبط درسی وام گرفتم... رپلای زدم و ایکون خنده گذاشتم ... شوخی کردم و به اون جملات و کلمات غیرمرتبط دامن زدم... جوری که کم کم اون بحث کلاس و جبرانی کم رنگ تر و کم رنگ تر شد. به موقعش اما جواب اون پسربچه ی پرخاشگر رو میدادم. مثلا یه جا برگشتم بهش گفتم جنگ دارید اقای فلانی؟ چه خبره؟ 

از بد بودن رابطه اش با یکی دو تا دیگه از بچه ها استفاده کردم...یعنی حواسم بود که پیام های اون ها رو رپلای کنم و ایکون خنده بزارم. یه جا حتی یک دو تاشون به اون پسربچه تیکه انداختن. ذره ذره از حجم اون حجمه ای که ممکن بود بزرگ و بزرگ تر بشه کم کردم. و ابهت حرف طرف رو خورد کردم. کم رنگ تر کردم. حتی یه جا خودش رفت زیر سوال. یکی از بچه ها به ایمیلی که به استاد زده بود اشاره کرد. 

با همین دو تا مورد یعنی اول پنهان نشدن و بعد هم شوخی سازی و درست جواب دادن الان حسم نسبت به خودم و محیطم خیلی مثبت تر هست. بار روانی برام ایجاد نشده. بار روانی که ممکن بود خیلی سنگین و بد باشه. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۴۲
مسافر

سر کلاس یکی از استادهای این ترم مجموعه احساساتی رو تجربه میکنم شبیه به مجموعه احساسات یک پسر فقیر که عاشق دختر پادشاه شده. دختر پادشاه که مغرور هست . از وجود این پسر و احساسش و حساس بودنش اگاه نیست...

همین قدر غمگین

همین قدر ناامید

همین قدر رویایی

 

+ احساس بی کفایت بودن و بلد نبودن و اینکه چرا من اون قدری که باید نمیتونم سوالات رو خوب پاسخ بدم و ....

+توی پرانتز بگم که من قوی ترین دانجشوی اون کلاس هستم.و پاسخ هام  خیلی وقتها بهتر از کل کلاس هست.(نکنه توهم قوی ترین بودن دارم؟ شاید هم قوی ترین نباشم... آره شاید نباشم)

+ شاید بهتر باشه که بیخیالی طی کنم. ولی فیدبک مثبت گرفتن از یه استاد سخت گیر که به چیزی که گیر نده نیست لذتی داره که برام با کمتر چیزی قابل مقایسه هست. 

+فکر میکنم هیچ چیز به اندازه ی سطح علمی وسواد یه ادم نمیتونه من رو تحت تاثیر قرار بده. و مجذوبم کنه.

+سر کلاس این استاد از ادامه تحصیل منصرف میشم. اصلا سر کلاسش مجذوب تحصیل و علم نمیشی و پانزده دقیقه یکبار احساس بی ارزشی میکنی. اینقدر که میکوبه دانشجو رو...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۱۱
مسافر

توی سیستم‌های عاملگرا (Agent Oriented) هر عامل (Agent) خودش به تنهایی و کاملا مستقل راجع به تمام مسائل مربوط به خودش تصمیم میگیره. راجع به مکان بودنش. اینکه روی کدوم یک از ماشین های موجود بره و مستقر بشه. اینکه چه نوع رفتاری داشته باشه. وقتی ماشینی که عامل روش هست خیلی شلوغ باشه عامل مکانش رو عوض میکنه. اینقدر این عامل ها جا به جا میشن که در نهایت یه سیستم پایدار حاصل بشه. اینطور هم نیست که بعد از یه مدت زمان خاص و یا بعد از یه تعداد مشخص جابه جایی سیستم عاملگرا به پایداری برسه. 

گاهی فکر میکنم کاشکی ما ادم ها هم مثل همین عامل‌ها بودیم. 

کاشکی Agent بودیم. کاشکی احساس نداشتیم. که وقتی یه جابه‌جایی جواب نمیده و میفهمیم که باید جامون رو دوباره عوض کنیم غم‌زده نشیم. دل مُرده نشیم. افسردگی نگیریم.هی نگاه نکنیم که اینجایی که برای رسیدن بهش کلی زحمت کشیدیم کلی با خودمون کلنجار رفتیم حالا دیگه جواب نیمده و باید جابه‌جا شیم.  فقط  انالیز کنیم ببینیم بهترین ماشین بعدی که میشه روش مستقر شد کجاست... فقط هی اون کاری که باید انجام بدیم رو انجام بدیم. اینقدر انجام بدیم که به پایداری برسیم. 

اگرم نرسیدیم دیگه بینش احساس شکست نکنیم. فقط هی جابه‌جا شیم. هی اون کاری که باید انجام بدیم انجام بدیم. بینش هیچی نباشه.... هیچی نباشه... نباشه...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۴۴
مسافر