گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

آخرین مطالب

بخش قابل توجهی از عید رو گذاشتم سر یکی از درسها. نمیتونم بفهمم من کند هستم و یا سوالات این درس سخت هستن. احساس میکنم تمرکز کافی ندارم و ذهنم fresh نیست. احساس میکنم تمام سوالات رو اگر کسی بود که با یه جمله راهنماییم کنه خیلی وقت پیشا جمع شده بود. 

سه روز دیگه بیشتر از تعطیلات باقی نمونده و کلی کار نکرده دارم. 

کلی کار علاوه بر کار های واجب برای خودم تعریف کرده بودم که نرسیدم انجامشون بدم. 

میتونم برای این سوالات برم و از گریدر درس سوال بپرسم ولی هم غرورم اجازه نمیده و هم یه ترسی دارم که سوالام ساده و ضایع باشه... توی فضای فنی مهندسی بای دیفالت پسرها دست بالا تر گرفته میشن. چه برسه که بخوای ابراز ناتوانی هم بکنی(دوست ندارم وقتی جواب یه چیزی رو پیدا نمیکنم برم راحت از کسی بپرسم. چون وقتی کسی میاد یه سوال ساده ازم میپرسه فوری میزارم به پای راحت طلب بودنش... و حالم بهم میخوره بخوام بهش جواب بدم. به خودم میگم این چرا گوگل نمیکنه. ). مخصوصا توی چیزهایی که یا برنامه نویسی هست و یا بوی برنامه نویسی میده و به برنامه نویسی مربوط هست. 

خسته نیستم. ولی خیلی وقتها احساس ناامیدی میکنم و از اینده میترسم. 

دارم تلاشم رو میکنم. و خودم رو با چنگ دندون میکشم بالا. 

دارم تلاش میکنم که جزء بهترین ها باشم. که اگر فرصتی بود بتونم رقابت کنم و اون فرصت رو به چنگ بیارم... خیلی وقتها ناامید میشم. خیلی وقتها حسرت یه سری از امکانات و موقعیت ها رو میخورم. موقعیتهایی که ندارم. ولی به خودم میگم تو بهترین الانت باش. بهترین همین موقعیت فعلی. تا اگر فرصتی بود عین یه نهنگ کوهان دار که میخواد نیم تن کریل رو ببلعه اون موقعیت رو ببلعی...

میدونی ادم ها کی خوب درس میخونن ؟

موقعی که هیچ اپشن دیگه ای به جز درس نداشته باشن... موقعی که درس و خوب درس خوندن تنها ریسه ی امیدی باشه که بتونن بهش چنگ بزنن... موقعی که به این فکر میکنن که تنها راه و کم هزینه ترین راه پیش روشون همین درس خوندن هست. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۷
مسافر

پنج تا سررسید پر از خاطره داشتم.

خاطره‌هایی که برخواسته از عقل 

منطق

عرفان

هورمون

و چند تا چیز خانه خراب کن دیگه بود.

همه رو به اتش کشیدم. 

چرا؟

اونها گنجینه‌های من بودن. 

اونها خصوصی ترین چیزهای من بودن. 

خاطراتی که عمدتا از مسائل درسی

بیرون رفتن

و همین زندگی روزمره ی عادی گفته بودم. 

نه خاطره ی عاشقانه‌ای در اونها بود. 

و نه جرم و جنایتی...

مجموعه‌ای از خاطرات خیلی خیلی روزانه و معمولی.

اما هر چه که بود خصوصی بود. 

احساس امنیت نمیکردم. 

فکر اینکه همین معمولی‌ها رو کسی بخونه مثل خوره روحم رو میخورد. 

تصمیم گرفتم نباشن. 

اتش زدم همگی رو .

توی یه اتش بزرگ.

حالا دیگه گنجینه ای نیست.

حالا دیگه فکر اینکه کسی معمولی های من رو بخونه و یا بعد از مرگم چه اتفاقی برای اینها بیفته مثل خوره روحم رو نمیخوره.

حالا میتونم با ارامش بیشتری بمیرم.

همین کار رو چند وقت پیش با دفتر محاسبه ی نفسم کردم. 

چند سالی از اتش زدن سررسید ها میگذره. 

هنوز پشیمون نشدم. 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۲۲
مسافر

یه استاد این ترم دارم. کلا قبل از اینکه باهاش درس بردارم از رزومه اش خوف کردم. ترسیدم قشنگ. کارشناسی رو شریف بوده و بقیه مقاطع رو مریلند و ام ای تی و هارواد ...با شرکت های غولی مثل گوگل هم همکاری داشته و اونجا کار میکرده. خلاصه بگم رزومه اش خیلی پر و پیمون بود... گفتم برندارم این درس رو بزارم ترم بعد با یه استاد راحت تر. معلوم نیست چی میخواد سرمون بیاره.

تمام شک و تردید ها و بالاپایین کردن ها به این نتیجه منتج شد که درس رو برداشتم با این اقا. جلسه ی اول رفتم سر کلاس. از رفتارش جا خوردم. به شدت خاکی بود. از اینها که کنارشون احساس ارزشمندی میکنی... خیلی راحت گفت : بچه ها من تا حالا با این محیط کار نکردم. بلد نیستم از کجا میشه کلاس رو رکورد کرد. حالا کجا سیو میشه؟ چطوری میکروفون هاتون رو روشن کنم؟ 

خاکی بود. ادم بود. شعور داشت. میدونی وقتی یه همچین ادمی با یه همچین روزمه ای میاد و این جمله ی "من بلد نیستم" رو میگه چقدر یه دانشجو میتونه از همین جمله چیز میز یاد بگیره؟ 

فرداش با یه استاد دیگه کلاس داشتم که بهترین دانشگاهی که در طول دوران تحصیلش در اون درس خونده دانشگاه شیراز بود. 

هم سن و سال استادی که توصیفش رو کردم هم هست. 

همین جلسه ی اول حرفی که بهمون نزد نبود. توهینی نبود که نکرد. قشنگ بهمون گفت بی سواد. به تک تک مون. کلاسش پر از استرس. پر از تنش. بترسی اصلا بخوای جواب بدی. اصلا نمیشد باهاش تعامل کرد.

حرف واسه گفتن زیاد هست. کوتاه رو سخن میکنیم !!!

درخت هر چی پربار تر افتاده تر

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۳۷
مسافر