گاه نوشته های یک مسافر

این جا, یک مسافر که دوست دارد موهایش را آبی کند و بلند بلند اواز بخواند مینویسد...نوشته هایی که برخواسته از عقل, منطق, هورمون, عرفان, احساس و چند چیز خانه خراب‌کُن دیگر است!!!

بایگانی
آخرین مطالب

۲۰ مطلب با موضوع «لمس روزهای سخت» ثبت شده است

لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خودت هم ترسیدی، ولی باید دیگران رو آروم کنی و امیدوار نگه داری.

لحظه های سخت زندگی میتونه اون لحظه هایی باشه که خانواده ات بابت شغل و اینده ات نگران هستن و تو باید امیدوار نگهشون داری که اره همه چیز خوب پیش خواهد رفت. همه چیز درست میشه. همه چیز اکی میشه. داری مهارت های جدید یاد میگیری در عین حال باید مسائل این مدلی رو هم هندل کنی.

عطر حجالت و شرم روی مکالمه ها پاشیده میشه. دوست نداری به ادم ها زنگ بزنی. و حتی باهاشون رفت و امد کنی. و حتی چند ساعت پیوسته ببینیشون. میترسی از سوال پرسیدن ها. 

شبیه به روزهایی که باید دفاع میکردی ولی نکرده بودی و هر کی از راه میرسید میپرسید حالا کی دفاع میکنی. دوست داشتی نامرئی شی. تنها راه حل نامرئی شدن هم، "نبودن" بود. آزمایشگاهی که هر روز میرفتی، اومده بود روزهایی که دو هفته، دو هفته نمیرفتی دیگه. به خاطر آدم ها و سوال هاشون. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۳ ، ۲۰:۳۵
مسافر

وقتی میخوای یه کاری رو شروع کنی، فراهم کردن امکانات فیزیکال و مادی قضیه یه بحثی هست، جنگیدن با مغز قدیمی، ترس ها، دیوارهای ذهنی و نشخوار های فکری اطرافیان هم یه ور دیگه. یعنی اینور دوم قضیه قشنگ به اندازه ی فشار مالی، به ادم فشار میاره. چقدر ادم باید سفت باشه. 

یعنی این روزهای زندگیم قشنگ جزء روزهای سخت حساب میشه. اینکه جون بکنی تمرکز و امیدت رو حفظ کنی وقتی بقیه دارن راجع به آینده ی تو نشخوار فکری میکنن!!! تازه باید یه جوری هم برخورد کنی که هم ناراحت نشن و دلخوری پیش نیاد (چون ادم های تکرار شونده ی زندگی ات هستن)، هم قانعشون کنی که نه بابا مساله ای نیست و اکی میشه و .... یعنی یه جوری باید مطمئنشون کنی و بچینی واسه شون، که خودت اینقدر به خودت مطمئن نیستی!!! چرا امن بودن بلد نیستیم ما ادم ها؟ چرا نمیفهمیم وقتی یه نفر درگیر یه فعالیت مهم هست نباید تمرکزش رو بگیریم؟ نباید دچار نشخوار فکری‌اش کنیم؟ چرا تیم نیستیم باهم؟ شاید هم اینطوری نگاه کردن به قضیه اشتباه هست. هر کسی خودش مسئول تمرکزش هست. خودمون باید از خودمون مراقبت کنیم. از تمرکزمون. از نور امیدمون. خودمون باید خودمون رو قبول داشته باشیم و به خودمون باور داشته باشیم. باور به خودمون رو توی ادم های اطراف جستجو نکنیم!

روزهای سختی هست. دوست دارم با لبخند بگذرونم ولی سخته. یعنی ماهی دیگه این روز کجام؟ چطوری ام؟ لبخندم؟ یا اشک؟ حس خوشبختی دارم یا بدبختی؟

۰۲ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۴
مسافر

زندگی توی ایران طاقت فرسا شده. خیلی هم. میخوام فرار کنم. و بعد همین کارهایی که قرار هست اینور انجام بدم رو یه جای دیگه انجام بدم. دارم کد میزنم. کد پایان نامه ام. بعد باید پکیج نصب کنم. pip پکیجم رو نصب نمیکنه. چون vpn ندارم. میخوام vpn بگیرم. خود سایت خرید vpn، بدون vpn بالا نمیاد. اصلا من نه حساب دارم و نه بیت کوین. حالا دور و برم کسی رو دارم که پول بهش بدم و برام اکی کنه (گرچه همین مرحله‌ی گفتن به کسی هم کم داستان نداره). 

خلاصه کنم. تهوع اور هست شرایط. هر بار میام یه ذره امیدوار بشم به کار کردن توی ایران، به این نتیجه میرسم که نه. بهتر هست برم. و بعد اونجا کار کنم. و اونجا باشم. 

 

۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۵:۴۵
مسافر