یعنی قشنگ از کفش و کولهی طرف، و مهم تر از این دوتا، از چیزهایی که گوش میکنه (مداحی، اهنگ، پادکست، هر چیزی)، میتونم بفهمم این یارو چند درصد هم مود من هست. همین سه تا بسه. به خدا!
یعنی قشنگ از کفش و کولهی طرف، و مهم تر از این دوتا، از چیزهایی که گوش میکنه (مداحی، اهنگ، پادکست، هر چیزی)، میتونم بفهمم این یارو چند درصد هم مود من هست. همین سه تا بسه. به خدا!
مجموعه احساسات مختلفی رو تجربه میکنم.
احساس میکنم توی مفید ترین، حساس ترین، بهترین، و سخترین دوره ی زندگیم هستم.
وقتی یه روز رو از دست میدم و رفتارهام شبیه به اونی که میخوام باشم نیست،
بعدش، تو انگار کن فرو رفته باشم توی یه سیاه چاله ی عمیق...
خیلی عمیق... خیلی عمیق
یکی از چیزهایی که من رو عصبانی و کلافه میکنه اینه که با یکی حرف بزنم صرفا یه عنوان گفته باشم و یه سری جملات کوتاه، بعد طرف مقابلم بدون اینکه شرایط رو کامل بدونه شروع کنه به گفتن حرف های چرتی که بوی روانشناسی زرد میده. اونم حرف هایی که خودم ۱۰۰۰ بار بهترش رو بلدم.
این حرف ها یعنی قضاوت کردن. شروع کنه به قضاوت ماجرایی که ۲۰ درصدش رو هم نمیدونه... قشششننگگگگ از حرف زدن باهاش منزجر میشم. یعنی ثانیه ای ۱۰۰۰ بار دلم میخواد تلفن رو قطع کنم.